نردبون بی پله

پیش عارف خار از گل های رعنا بهتر است

آیا میدانید

آﯾﺎ ﻣﯿﺪﺍﻧﯿﺪ ﺍﮔﺮ ﺑﯿﮋﻥ ﺑﯿﺮﻧﮓ ﺭﻭ ﺑﺎ ﯾﮏ ﺷﻠﻮﺍﺭ ﺁﺑﯽ ﻭ ﭘﯿﺮﺍﻫﻦ ﻗﺮﻣﺰ ﺩﺍﺧﻞ ﻣﺎﺷﯿﻦ
ﻟﺒﺎﺳﺸﻮﯾﯽ ﺑﻨﺪﺍﺯﯾﺪ
.
.

 


ﺑﯿﮋﻥ ﺑﻨﻔﺸﻪ ﺧﻮﺍﻩ ﻣﯿﺎﺩ ﺑﯿﺮﻭﻥ؟؟؟
ﺗﺎ ﺍﮐﺘﺸﺎﻓﺎﺕ ﺑﻌﺪﯼ ﺧﺪﺍ ﯾﺎﺭﻭ ﻧﮕﻬﺪﺍﺭﺗﻮﻥ 😂😁😂😂😂

نفرین؟

خدا تورا به یکی چون خودت دچار کند

 

+این جمله رو یه بار به یکی گفتم با خنده بم گفت نفرین میکنی؟

بیاید طوری زندگی کنیم که وقتی اینو بهمون میگن خوشحال بشیم ...

 

 

اینم وبم تو بلاگفا

سلاممم این وبمه بچه ها تو بلاگفا خوشحال میشم سر بزنید :)

گفتینو هم دارم حرفی بود در خدمتم ...

کلیک

چگونه

 

 

 

چگونه ب تاول های کف پایم بفهمانم تمام راهی که آمده ام اشتباه بوده است؟

 

+آیا یک عدد اکسوال هست که مرا یاری کند؟

هیتلر

هیتلر میگه اگه کسی 7 ثانیه نگات کرد یا عاشقته یا میخواد بکشتت 

امیدوارم اصغر اقا قصاب محل قاتلم باشه :)

 

+مثه اینکه بلاگفا دوباره قاطی کرده خخخخ فک نکنم دیگه درست بشو باشه ...

ی وقتایی ...

موقع عصبانیت حواستون باشه با کی و چجوری دارید حرف میزنید

همه چی میگذره 

حالتون خوب میشه

ولی یجایی ی حرفی با ی لحنی هیچوقت از دل طرف مقابل پاک نمیشه

 

+پشت هرآهنگ مورد علاقه ای ی عالمه راز نگفته پنهونه :)

۱۳:۲۰ 

۱۰ مهر 

نه کسی...

نه کسی را میخواهم که عاشقم باشد

نه نیاز ب توجه و محبت کسی دارم

این روزها 

تنها خلوتی دنج و بی واسطه میخواهم 

ب دور از نگاه ها 

ب دور از قضاوت ها

ب دور از بی معرفیت ها 

ب دور از ادم ها 

ب دور از تمام بی انصافی ها

جایی که نه صدایی باشد برای شنیدن

نه اشکی برای ریختن

جایی که کمی نفس بکشم 

کمی فکر کنم

کمی آرام بگیرم

 

18:14

9مهر

انا

اَنا لَسْت حزینه

اَنا حُزن العالم

ففی صدری وطن یبکٰا

۱۲:۴۶

۹ مهر

خاطره

خب امشب ما رفتیم خونه ی دوست قدیمی

ک بعد سه سال دیدیمشون

بچه هاشون دوتاپسر

پسر بزرگشون خیلی تغییر کرده بود بزرگ شده بود 

(ازم کوچیکتره ها)

پسرکوچولوشون 3 سالش این بشررر اینقدررر خوشگلههه هرچی بگم کم گفتم از خوشگلیش

اصلا منتظر میمونم بزرگ بشه خودم میرم خواستگاریش😂

اولش باهام غریبی میکرد بعد توپو داشت بازی میکرد افتاد جلومن

براش پرتاب کردم همینجوری باهم بازی کردیم یخش باز شد بهش میگم چشات چ رنگیه میگه عسلی 

میگم لباست؟میگه موزی

میگم ماشینت میگه خیاری

میگم توپت میگه قرمز

میگم لباس داداش؟

میگه پاک کنی (سفید منظورش)😂

عزیزممم چقدر این کوچولو قشنگ بود 

یه توپای چسبونکی هستش ک بشقاب دارن 

باید بگیریشون ازاونا داشت 

باهم بازی کردیم 

بعد نمیتونستم باحالت بامزه ای میگفت دیدی نتونستیییی 

اون نمیتونست منم با لحن خودش میگفتم همینو 😂

بعد مامانش گفت ک ب پسر بزرگشون (کلاس پنچ)کمک کنم برا کاردستیش

این کوچولوهم اومد نشست کنارم 

هی میگفت چسب بده من چسب کنمش

میگم چسبو میزنن 

میگه نه چسب بده من چسب کنم 😂

ی برگه بهش دادم کاغذ رنگی ریز میکرد میچسبوند 

بعد کارش تموم شد با حالت گنگی ب اثارش نگاه میکرد

سرمو خواروندم ی نگاهی ب کاردستیش کردم گفتم ببین این شبیه بشقاب غذا شده 

ب علیرضا(پسر بزرگشون) گفتم بره قاشق بیاره 

کوچولوهم سرگرم شد 

خلاصهه حسابی باهم بازی کردیم 

من کلا بچه هارو دوس دارم

بچه های زیر 7 سال پاک و ساده ان 

من تو دبستان ک بودم کلاس شیشم با کلاس اولیا بازی میکردم میدوییدم باهاشون قایم موشک 

اونام خیلی دوسم داشتن

طوری ک سال بعد اومدم سر بزنم ب مدرسه همشون بغلم میکردن نمیذاشتن برم 

دلم براشون تنگ شد الان ... 

خب داشتم میگفتم 

من کلا ب بچه علاقه زیادی دارم دلیلشم نمیدونم خخخ 

بچه ها دوست داشتنین نمیدونم اونایی ک میگن بچه ها رواعصابن منظورشون چیه 

این کوچولویی ک امشب باهاش بازی کردم هم از نظر پدر مادرش رواعصابه ولی خیلی پسر اروم و خوبی بود 

نمیدونم شاید من عادت کردم:) 

 

+مامانش ک منو دید گفت ماشالله خانومی شدی ... بعد با خنده ب مامانم گفت خواستگار نداره ؟😐

مامانمم خندید و چیزی نگفت(اینجاش خودم شک کردم به مامانم😐)

مامانش گفت وقتی اینجوری میخندی یعنی ی خبریه 

مامانم گفت ن بابا چ خبری هنوز بچست😐😐

فقط سه سال گذشته بوددددددددددد سه سال فقططط 

خدایی چی بگم 😐

من 16 سالمه شایدم 15 نمیدونم خخخ امسال میرم تو 16 

بعد تو روستاها دخترو تو سن 13 یا 14 سالگی میفرستن خونه شوهرش 

ظلم نیس واقعا ؟ 

شب خوش

1:54 

9مهر 

داستان

داﺳﺘﺎﻥ ﮐﺎﻣﻼ ﻭﺍﻗﻌﯽ... ﺯﯾﺮ 18 ﺳﺎﻝ ﻭ ﺑﯿﻤﺎﺭﺍﻥ ﻗﻠﺒﯽ ﻧﺨﻮﻧﻦ ﺧﻮﺍﻫﺸﺎ ﺧﻮﺍﻫﺶ ﮐﺮﺩﻡ . .

ﻋﺎﻗﺎ ﻣﺎ ﯾﻪ ﻫﻤﺴﺎﯾﻪ ﺩﺍﺷﺘﯿﻢ ﺍﺳﻤﺶ ﻣﺶ ﻏﻼﻣﻌﻠﯽ ﺑﻮﺩ،

ﺧﻌﻠﯽ ﺯﻧﺸﻮ ﺩﻭﺱ ﺩﺍﺷﺖ.

ﺍﯾﻦ ﻣﺶ ﻏﻼﻣﻌﻠﯽ ﺗﻮﻭ ﺳﻦ 70 ﺳﺎﻟﮕﯽ ﻣﯿﻤﯿﺮﻩ .

ﺍﺯ ﺍﻭﻥ ﺭﻭﺯ ﻫﺮ ﺷﺐ ﻣﯿﺎﺩ ﺑﻪ ﺧﻮﺍﺏ ﺯﻧﺶ ﮐﻪ ﻣﻨﻮ ﺑﯿﺎﺭﯾﻦ ﺗﻮﻭ ﺑﺎﻏﭽﻪ ﺧﻮﻧﻪ ﺧﺎﮎ ﮐﻨﯿﻦ .

ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﭼﻨﺪ ﻭﻗﺖ ﺑﺎ ﺍﺻﺮﺍر پیرﺯﻧﻪ، ﭘﺰﺷﮑﯽ ﻗﺎﻧﻮﻧﯽ ﺍﯾﻦ ﺍﺟﺎﺯﻩ ﺭﻭ ﺑﻬﺸﻮﻥ ﻣﯿﺪﻩ ﻭ ﻣﯿﺎﺭﻧﺶ ﺗﻮﻭ ﺧﻮﻧﻪ ﺧﺎﮐﺶ ﻣﯿﮑﻨﻦ،

ﺍﻣﺎ ﺩﯾﮕﻪ ﮐﺴﯽ ﺟﺮﺋﺖ ﻧﻤﯿﮑﻨﻪ ﺍﻭﻧﺠﺎ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﻨﻪ ﻭ ﻫﻤﻪ ﻫﻤﺴﺎﯾﻪ ﻫﺎ ﺧﻮﻧﻪ ﻫﺎﺷﻮﻧﻮ ﻭﻝ ﻣﯿﮑﻨﻦ ﻭ ﻣﯿﺮﻥ ﺍﺯ ﺍﻭﻥ ﻣﺤﻞ!

ﺧﻼﺻﻪ ﻓﻘﻂ ﺍﯾﻦ ﺯﻧﻪ می موﻧﻪ ﻭ ﻣﺤﻠﻪ ﺍﺭﻭﺍﺡ .

پیرﺯﻧﻪ ﻫﺮ ﺷﺐ ﯾﻪ ﺻﺪﺍﯾﯽ ﺍﺯ ﺗﻮﻭ ﺣﯿﺎﻁ ﻣﯿﺸﻨﻮﻩ،

ﺗﺎ ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﯾﻪ ﺭﻭﺯ ﺻﺒﺢ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺧﻮﺍﺏ ﭘﺎ ﻣﯿﺸﻪ ﻭ ﻣﯿﺮﻩ توی ﺣﯿﺎﻁ، ﯾﻪ ﭼﯿﺰﯼ ﻣﯿﺒﯿﻨﻪ ﮐﻪ ﺑﺎﻭﺭﺵ ﺑﺮﺍﯼ ﻫﻤﻪ ﺳﺨﺖ ﺑﻮﺩ . . . .

 

 

ﺑﻌﻠﻪ ﺩﺭﺧﺖ ﻣﺶ ﻏﻼﻣﻌﻠﯽ ﺗﻮﻭ ﺑﺎﻏﭽﻪ ﺳﺒﺰ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ!

ﺩﺭﺧﺘﯽ ﻗﻄﻮﺭ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺟﺎﯼ ﻣﯿﻮﻩ ﻣﺶ ﻏﻼﻣﻌﻠﯽ ﺍﺯﺵ ﺁﻭﯾﺰﻭﻥ ﺑﻮﺩ! ﺑﺎﻭﺭﺗﻮﻥ ﻣﯿﺸﻪ؟

ﯾﻪ ﻋﺎﻟﻤﻪ ﻣﺶ ﻏﻼﻣﻌلی!!! 

هرچی فحش بدی خودتی 😁😝

حوصله ام سر رفته خوب! چیکار کنم؟ هان؟!

۱ ۲
اهلا و سهلا یا حبیبی 😁
خوش اومدی ب وبم :)
Designed By Erfan Powered by Bayan